اعتراف
۰۸
تیر
اعتراف می کنم که هنوز هم گاهی به پنجره اتاقمان خیره می شوم. کمی بعد تو را می بینم که گوشه پرده را بالا می زنی و لبخندزنان برایم دست تکان می دهی. من هم با لبخندی پاسخت را می دهم و همین که می خواهم دستم را بلند کنم تا برایت تکان دهم، یادم می آید؛
یادم می آید که آن خانه دیگر خانه ما نیست و تو مدتهاست که رفته ای.
- ۱ نظر
- ۰۸ تیر ۹۲ ، ۱۵:۲۸
- ۳۹۰ نمایش